بیست و پنج ماهگی یدونه
عکسهای روز بعد از تولد یه روز خوب با نگار جون به نگار نگاه میکردی و سعی میکردی مثل اون ژست بگیری موقع رفتن نگار انقدر گریه کردی که لباسهای منو پوشی کن که کابشنت رو پوشوندم که حداقل گریه نکنی تو هم خوشحال بودی که داری با نگار میری ولی وقتی دیدی از رفتن خبری نیست زدی زیر گریه وسطهای گریه کردنت هم یه کتکی هم من میخوردم که چرا نزاشتم با نگار بری آخر سر هم از گریه روی تخت اینجوری خوابت برد . عکسهای سومین ولنتاینی که یه عشق کوچولو هم بهمون اضافه شده بابا یه ژله خوشگل هم خریده بود که دقیقا دم در خونه از دستش افتاد و کمی از شکل افتاد توی این ماه دوبار تنهایی رفتیم پارک،...
نویسنده :
آتنا مامانیه روشا یدونه
13:17